-
گریه . . .
چهارشنبه 16 بهمن 1392 12:02
می خواهم گریه کنم! وقتی که زبانت می گیرد و مرا- لحظه ای- "شما " خطاب می کنی من فاصله " شما "را با " تو " چگونه باید پر کنم؟
-
درد یعنی . . .
دوشنبه 23 دی 1392 20:00
درد یعنی دستم آنقدر از تو کوتاه است که همچون گنجشکی تیر خورده در هوا پر پر می زند و غمگین از لمس نکردن گونه هایت بر خاک جان می دهد درد یعنی هیچ اتفاقی نمی افتد جز دلتنگی که هر شب خود را پرت می کند میان تار و پود روح من!
-
خاطرات با هم بودن . . .
پنجشنبه 28 آذر 1392 12:53
دارم میروم تمام خاطرات با هم بودن را خاک کنم... ولی نمیدانم کجا... این خاک ... این زمین لعنتی... همه تو را به من یادآوری می کنند. حتی آسمان هم از بس به آن نگاه کرده ای رنگ چشمان تورا گرفته است. نمی دانم کدام قانون طبیعت نقض شده است.... که زندگیم بر محور تو می چرخد
-
چه سخت میگذرد . . .
جمعه 8 آذر 1392 17:20
چه سخت میگذرد این روزها . . . که همراهش هم پاییز باشد . . . هم ابر باشد . . . هم باران باشد . . . هم دلتنگی باشد . . . و هم غروب جمعه باشد . . . تمامش را این سیگآر لعنتی میداند و می سوزد اما این زندگی کآر خودش را میکند واین زیر سیگآری هی پر می شود و هی خالی . . .
-
روزی می آیی . . .
پنجشنبه 30 آبان 1392 12:49
روزی می آیی... روزی که دور نیست یا شاید یکی از همین شب ها وقتی با قرص های خواب آور آرام آرمیده ام می آیی با پیرهنی همرنگِ اقبالم وقتی گل های سپید را پای سنگی سیاه با بغض پر پر می کنی روزی می آیی روزی که دور نیست یا شاید یکی از همین شب ها
-
خداحافظ . . .
سهشنبه 21 آبان 1392 00:00
خداحافظ... آخرین کلامی که از تو شنیدم و باز قصهی تلخ جاده و آن راه بلند... که تو را از خلوت من می ربود آسمان می گریست شیشه ها می گریستند و من مبهوت رفتنت در پس شیشه های مه آلود بغض دردناکم را بلعیدم دیوانه وار خندیدم و تو را بدرقه کردم...
-
ای کاش . . .
جمعه 10 آبان 1392 18:44
کاش . . . کاش قبل رفتن دل بریدن را به من می آموختی ای کاش یادم می دادی دوباره عشق را در درخشش ستاره ای دیگر پیدا کنم .. رنجم می دهد نفس هایی که از جانم می کاهد و غریبه هایی که با تلخـــ خند طعنه می زنند به من و آرزوهای محال کاش قبل رفتن دل بریدن را به من می آموختی . . .
-
ضربه بعد . . .
سهشنبه 30 مهر 1392 21:06
زنـدگــی انـگــار تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن ! هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام هـول میزنــد بـــرای ضـربــه بـعــد ... ! کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی خـیــالـت راحـت !! خـسـتـگــی ِ مــن بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ...
-
رفت . . .
شنبه 13 مهر 1392 19:48
فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد … فقط رفت بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد … فقط رفت … فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت : راحت شدم …
-
بغض . . .
شنبه 23 شهریور 1392 18:12
در آینه مردی دارد بغض میکند . . . بیایید بغلش کنید . . . پشتش را بمالید . . . به او بگویید همه چیز درست میشود دلش میخواهد کمی دروغ بشنود آینه را پایین تر نصب کنید . . . گمانم دیگر به زانو در آمده . . .
-
دل گرفته . . .
یکشنبه 10 شهریور 1392 15:18
دلت که گرفته باشد... شادترین آهنگ ها، برایت روضه خوانی میکنند شلوغترین مکانها، تنهایی ات را به رُخَت می کشند و شادترین روزها، برای تو غمگین ترین روزهاست دلت که گرفته باشد... نقض میشود همه ی قانون ها دل کجـــا... قانون کجـــا مدتها طول میکشد تا خاک بگیرد خاطره های رنگارنگ میگذاری تار شود این خاطره ها اما یک خواب ِ...
-
میخواهم عوض شوم . . .
دوشنبه 28 مرداد 1392 21:46
میخواهم عوض شوم . . . چرا باید دلتنگ باشم ؟ تو باید دلتنگ شوی . . . میخواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم در دورترین نقطه دقت کن رسیدن به من آسان نیست اگر همتش را نداری به درخت آسیب نرسان به همان سیب های کرم خورده ی روی زمین قانع باش . . .
-
حواس تنهایی ام . . .
سهشنبه 15 مرداد 1392 18:14
خیــــــــــــــــــــانت است اما... آنقدر که با یـــــــــــــــــــــــــادت بوده ام، با خــودت نبوده ام...! هیس… حواس تنهایی ام را، با خاطرات باتو بودن، پرت کرده ام… بگو کسی حرفی نزند… بگذار، لحظه ای آرام بگیرم…
-
یادش بخیر . . .
دوشنبه 7 مرداد 1392 19:48
گاهی دست به دعا گاهی فال حافظ می گیرم گاهی برایم خوب رقم میخورد گاهی هم خراب اخ یاد ان روزهابخیر که چقدر باهم دوست بودیم خدا انکس را نبخشد که راحت را از راه من جدا کرد . . .
-
سکوت . . .
سهشنبه 1 مرداد 1392 01:48
تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم چشم مـےدوزم زل مـے زنم… انگشتم رآ بر لبآ نـــ ِ زمیـ نـــ مے گذآرم: ” هــــیس ” مـے خوآهم رد نفس هآیش بـہ گوش برسد…! امآ گوشم درد مـےگیرد از ایـ نـــ همـہ بـے صدآیـے دل تنگـے هآیم را مچالـہ مـے کنم و پرت مـے کنم سمت آسمآنـــ ! دلوآپس تو مـے شوم کـہ کجآے قصـہ مآن ـــ سکوت کرده ایـے کـہ تو رآ...
-
چشمهایم به یاد تو . . .
چهارشنبه 19 تیر 1392 13:28
گاهی... فکر میکنم... تو اگر نبودی.... من اگر نمی دانستمت.... ماه زیبا تر بود... شاید...! آخر این... عاشقانه های من است... که هر شب... چشمهایم به یاد تو... بر تن ماه... حک میکند...
-
تصویرت . . .
شنبه 15 تیر 1392 05:01
درسـت مـثـل یـک بــرکــه آرام و سـاکـتـم ایـن روزهـا سـنـگ نـیـنـداز و آشـوبـم نـکـن ! فــقــط بـگـذار ، عـکـسـت آرام و نـرم ، تـوی دلــم بـیـفـتـد . . .
-
عـیب نَدآرد . . .
شنبه 15 تیر 1392 02:58
خیــره بـــِﮧ مَـــردُم نِشـــــَســتـﮧ اَم تنهـــ ـــاے تنهـــــــا نَـﮧ کَسے حالَم رآ مے پُرسَــــد نَــﮧ کَسے هَوآ یَـــ ـم رآ دآرد عـیب نَدآرد سآلـ ــهآسـت بــِـﮧ ایــن زِنــدِگـے عــآدت کـ ــرده اَم
-
چشم هایت . . .
شنبه 15 تیر 1392 02:09
شعــرهــای من ایـن روزهــا ... قــبل از اینــکــ ه بــ ه دفتــر بــیایـند... بــ ه چـشمــان تــو مــی رسنـد ... ببــخش کــ ه بـی تــابـیِ واژه هــا ... حــرف هــایـم را مــکـرر مـی کنــد ...